تشویق کارکنان در سازمان به همکاری
آیا همکاری کارکنان برای شما یک ارزش است؟ این سوال را از رهبر هر سازمانی که بپرسید، جواب میدهد بله. اما اگر بپرسید «آیا استراتژیهای شما برای افزایش همکاری موفق بوده؟»، احتمالا جواب متفاوتی خواهید شنید.با رهبران سازمان های مختلف در این رابطه مصاحبه شده و همه آنها یک بنوعی مایوس شدهاند.
بسیار تلاش میکنند، امید زیاد دارند اما انگار آب در هاون میکوبند.یکی از مشکلات این است که نگاه رهبران نسبت به مقوله همکاری کارکنان، کاملا سطحی است. بهنظر آنها همکاری، ارزشی است که باید آن را توسعه داد، نه مهارتی برای آموزش. کسبوکارها برای افزایش همکاری کارمندها روشهای مختلفی را به کار بردهاند، از طراحی اتاقهای باز گرفته تا تبدیل این موضوع به یک هدف رسمی سازمانی.
بسیاری از این روشها تا حدی موثر بوده، عمدتاً از طریق ایجاد فرصتهای یادگیری و حمایت مالی. اما همه آنها سعی داشتند با روشهای سطحی یا زورگویانه در کارکنان نفوذ کنند که طبق تحقیقات، هیچکدام واقعا نمیتوانند همکاری کارکنان را افزایش دهند.چیزی که نیاز داریم، یک رویکرد روانشناختی است.
اگر همکاری پایدار در طیف وسیعی از صنایع را بررسی کنیم، خواهیم دیدکه در همه آنها، یکسری نگرش ذهنی مشترک میان کارکنان وجود دارد: مثلا برای همکاری و کمک همکاران خود احترام قائلند و میدانند که اقدام یک نفر، روی نتیجه کلی تاثیر میگذارد. اما اغلب آدمها اینطور فکر نمیکنند. اتفاقا برعکس.
بیشتر آدمها به دیگران اعتماد ندارند و نگران موقعیت خودشان هستند. وظیفه رهبران این است که کاری کنند ما بهعنوان کارکنان سازمان، روی چیزی فراتر از خودمان، یعنی روی دنیای پیرامون خود تمرکز کنیم و یک میل را در خودمان به چالش بکشیم: میل به توجه روی خودمان، حرفهایمان و اهدافمان، به جای تلاش برای یادگیری از دیگران.هرچند ناممکن و حتی ترسناک بهنظر میرسد اما بعضی از سازمانها این رمز را پیدا کردهاند.
هنگام مطالعه این سازمانها، موفق شدم شش تکنیک آموزشی را شناسایی کنم که به رهبران و کارکنان کمک میکند به خوبی در کنار هم کار کنند، از یکدیگر یاد بگیرند و عوامل روانشناختیای را که مانع از یادگیری و همکاری میشوند از سر راه خود بردارند.
همکای کارکنان – هوش تجاری کیسان
تکنیک اول
به کارمندها گوش کردن را بیاموزید، نه حرف زدن را در دنیای کسبوکار، توانایی در ارائه خود، یک ارزش محسوب میشود. تمام فکر و ذکر کارکنان این است که در تعاملات و برخوردها تصویر خوبی از خودشان ارائه دهند. مثلا «چطور در جلسه، نظرم را مطرح کنم؟» خیلیها حتی کلی هزینه میکنند تا تکنیکهای سخنرانی را یاد بگیرند.
این با توجه به ماهیت رقابتی سازمانها کاملا قابل درک است اما هزینه دارد. طبق تحقیقات من، «بیشتر اوقات، وقتی یک نفر صحبت میکند، ما به جای آنکه گوش کنیم، منتظریم و داریم آماده میشویم که نوبت ما شود تا صحبت کنیم.» و هرچه در نردبان سازمان بالاتر باشیم، این میل در ما بیشتر میشود.
ما در گوش دادن شکست میخوریم چون نگران عملکرد خودمان هستیم یا فکر میکنیم ایده ما بهتر از بقیه است. در نتیجه، دچار درگیریهایی میشویم که کاملا قابل جلوگیری هستند. فرصتهای ادامه گفتوگو را از دست میدهیم، کسانی که صدایشان شنیده نشده را منزوی میکنیم. و باعث کاهش اثربخشی تیمی میشویم.
اما وقتی گوش میدهیم، خودخواهی ما فروکش میکند و به همه فضا میدهیم که موقعیت و همدیگر را درک کنند و روی ماموریت تمرکز کنند. میتوانید مهارتهای گوش کردن را با این تمرینها تقویت کنید.
۱. پرسیدن سوالات گسترشپذیر
این رفتار را میتوان در استودیوی انیمیشنسازی «پیکسار» دید. افرادی که در این شرکت وارد جایگاههای مدیریتی میشوند، ملزمند علاوهبر سایر دورهها، در یک کلاس ۹۰ دقیقهای شرکت کنند تا هنر گوش دادن را یاد بگیرند. این جلسه در یکی از اتاقهای کنفرانس برگزار میشود که دیوارهایش مزین به پوسترهای شخصیتهای کارتونی است که به شرکتکنندگان چیزهایی را یادآوری میکنند. مثلا: «کنجکاو باشید!»
در کلاس، شرکتکنندهها درباره ویژگیهای افرادی که «گوشدهندههای خوبی» هستند صحبت میکنند و «گوش دادن فعال» را تمرین میکنند. این یعنی خودداری از قطع کردن حرف دیگران یا متکلم وحده بودن. به جایش، باید ببینند کلماتشان چه پیامد و حسی ایجاد میکند.
در یکی از تمرینها، شرکتکنندهها به جای پرسیدن سوالاتی که پاسخشان «بله/ خیر» است، از هم سوالات پایانباز میپرسند، سوالاتی که با «چه» یا «چگونه» آغاز میشوند که باعث میشود مخاطب بیشتر به موقعیت خود فکر کند و احساس کند حرفش شنیده میشود. مثلا نباید بپرسند: «آیا از کسی که در پروژههای مشابه کار کرده راهنمایی گرفتی؟» به جایش میپرسند: «چطور راهنمایی گرفتی؟»
۲. تمرکز روی مخاطب به جای تمرکز بر خود
در اینجا دو نفر، گوش دادن فعال را با هم تمرین میکنند. تا تفاوت میان گوش دادن و صرفا شنیدن را یاد بگیرند. یکی میگوید: «کلی کار روی سرم ریخته و حالا مجبورم به سفر هم بروم.» کسی که فقط این حرفها را شنیده، ممکن است در جواب بگوید: «باز هم خوش به حالت که داری میروی سفر».
یا میگوید: «من هم دو هفته دیگر میخواهم بروم سفر و کلی هیجان دارم.» اما کسی که واقعا به حرف مخاطبش گوش داده، میگوید: «بهنظرم حق داری استرس داشته باشی. از یک طرف، احساس گناه میکنی که مرخصی بگیری و اگر به دیدن خانوادهات نروی هم همینطور.»
۳. خود سنجی
در سال ۲۰۱۳، وقتی «فیلیپ شرام» مدیر ارشد مالی شرکت «وباستو» شد، اوضاع مالی شرکت به هم ریخته بود، اما تنها مشکل این نبود. او میگوید: «یک جای کار میلنگید. هیچ همکاری و اعتماد و احترامی بین کارکنان وجود نداشت.» برای همین، او در سال ۲۰۱۶، دورههای «گوش دادن مانند یک رهبر» را برگزار کرد.
یکی از بخشهای این دورهها، جلسات خودسنجی بود. در این جلسات، هر شرکتکننده، تمایلات خودش را نقد میکرد. افراد به گروههای کوچک تقسیم میشدند و داستانها و تجربیات خود را درباره مواقعی که نتوانسته بودند به مخاطب خود گوش کنند با هم در میان میگذاشتند. سپس داستانها را با هم بررسی میکردند تا گرایشهای مشترک را شناسایی کنند. گاهی هم به گروههای دو نفره تقسیم میشدند و نقش بازی میکردند.
یکی از طرفین، از مشکلاتش میگفت و دیگری، یا اصلا حواسش نبود، یا اهمیتی نمیداد. هدف از این جلسات، این بود که شرکتکنندهها ببینند «شنیده نشدن» چه حسی دارد. در این جلسات به افراد نشان میدادند که در مکالمه، شنیدن کلمات مخاطب، کافی نیست. فرد باید لحن، زبان بدن، احساسات و زاویه دید طرف مقابلش را هم درک میکرد.
بهعلاوه، به آنها سکوت کردن را هم آموزش میدادند. در اینجا، سکوت به معنای حرف نزدن نیست بلکه یعنی وقتی ساکت هستید، گوش سپردن و احترام به طرف مقابل را یاد بگیرید. این برای کسانی که دوست دارند دائم حرف بزنند یک چالش است. در این مواقع، افراد کمحرف، فرصت حرف زدن را از دست میدهند.