با توجه به مقاله قبلی که در خصوص معرفی تست شخصیت mmpi2 ارائه شد در این قسمت از آموزشهای کیسان قصد داریم ادامه معرفی را با عنوان نه به mmpi2 !!! خدمتتان ارائه بدهیم. در اصل یک ورژن بالاتر از mmpi2 را با هم مورد بررسی قرار میدهیم.
قسمت اول نه به mmpi2
با توجه به اینکه شکلگیری ابزارهای اندازهگیری باید مبتنی بر زمینههای مفهومی، روش شناختی و همبستههای تجربی باشد، MMPI-2RF نیز از این قاعده مستثنی نیست. تلگن، سازنده اصلی MMPI-2RF، پس از اینکه در بازسازی مقیاسهای بالینی موفقیت مطلوبی را کسب کرد و توانست MMPI-2 را به MMPI-2RC مبدل سازد، دیگر مقیاسها را نیز بازنگری کرد و MMPI-2RF را به وجود آورد. فرایند تحول MMPI-2RC، از منطق عمومی و روش شناختی که برای توسعه MMPI-2 به MMPI-2RC استفاده شده بود، پیروی میکرد.
با توجه به اینکه تحول MMPI-2RC به MMPI-2RF پیرو منطق و روش شناسی مبتنی بر تحول MMPI-2 به MMPI-2RC بود، باید دلایل مرتبط با بازسازی مقیاسهای بالینی نیز در نظر گرفته شد تا فرایند تحول MMPI-2RC به MMPI-2RF صورت گیرد. بنابراین، ضروری است به شکلگیری MMPI-2RC تأکید گردیده و ضرورت بازنگری مقیاسهای بالینی عنوان شود.
به بیانی دیگر، مقیاسهای بالینی در نسخه اصلی MMPI و MMPI-2 تغییر چندانی نکرد؛ در صورتی که نظریهها و مفاهیم آسیب شناسی روانی در طول نزدیک به نیم قرن، تغییر یافته است. با وجود اینکه گراهام در نسخه سوم مقدمه کتاب خود تحت عنوان «سنجش شخصیت و آسیب شناسی روانی» به ضرورت بازنگری مقیاسهای بالینی اشاره کرد ولی تأکید انتشارات دانشگاه مینه سوتا برای رعایت پیوستگی بین نسخه اصلی MMPI، با MMPI-2 ادامه داشت و به بازنگری مقیاسهای بالینی توجه چندانی نشد.
با بررسی نقادانه مفاهیم آسیب شناسی روانی، میتوان دریافت که امروزه مقیاسهای بالینی در نسخه MMPI و MMPI-2، کارایی چندانی ندارند و از لحاظ مفهومی، مبتنی بر مفهومسازی سازههای نوین آسیب شناسی روانی نمیباشند. برای مثال، مقیاس «هیستری»، سالهاست که در آسیب شناسی روانی مورد انتقاد قرار گرفته و متخصصین آسیب شناسی روانی، نه تنها مقیاس مزبور، بلکه شاخصهای مرتبط با آن را نیز زیر سؤال بردهاند.
تلگن و بن پورات (2008)، اعتقاد دارند که تأکید بر طبقات کلی آسیب شناسی روانی در مقیاسهای بالینی MMPI-2، اقدامی نادرست است و باید علاوه بر مقیاسهای مزبور، طبقات کلیتر را به عنوان مقیاسهای سطوح عالی و طبقات جزئیتر را به عنوان مشکلات ویژه عنوان نمود تا از این طریق بتوان طیف وسیعتری از آسیب شناسی روانی را به تصویر کشید. محدودسازی آسیب شناسی روانی به 8 و پس از آن 10 مقیاس بالینی، اقدامی نامناسب است و باید به میزان و شدت آسیب شناسی روانی در سه طیف نارساییهای عمده در سطح بالاتر، مقیاسهای بالینی در سطح میانی و مشکلات ویژه در سطح پایین تر، توجه نمود.
از آنجایی که مقیاسهای بالینی در MMPI-2 تنها به آسیب شناسی روانی عمده با 10 مقیاس تأکید داشتند، ضعف چشمگیری در شاخصهای آسیب شناسی روانی مشاهده میگردد؛ این وضعیت، موجبات شکل گیری MMPI-2RC را فراهم ساخت. لازم به ذکر است، آسیب شناسی روانی عمده به علت دامنه وسیع، مشکلات فراوانی را در شاخص سازی ایجاد میکند و حساسیت، ظرافت و دقت مرتبط با سنجش روان شناختی را کاهش میدهد.
ضعف در مفهوم سازی و شاخص سازی آسیب شناسی روانی که حتی در زمان تدوین نسخه اصلی MMPI مشهود بود، بعد از گذشت نیم قرن ادامه یافت تا اینکه تلگن، جسورانه به آن یورش برد و راهکار تجربی، منطقی و معقولی را برای مفهوم سازی آسیب شناسی روانی ارائه کرد. وی اعتقاد داشت، مقیاسهایی از قبیل «هیستری» و «گرایشهای اسکیزوئیدی» در قرن بیست و یک کارایی ندارد و باید اینگونه مفاهیم را به گذر تاریخ سپرد تا مفهوم سازی دقیقتری از آسیب شناسی روانی مبتنی بر DSM-III-R صورت گیرد.
نه به mmpi2
با توجه به مفهوم سازی دقیقی که در حیطه آسیب شناسی روانی رخ داده بود، باید مقیاس های بالینی مورد بازنگری قرار می گرفت و نوین سازی مقیاس ها با بازبینی شاخص های مرتبط، انجام می پذیرفت. از اینرو، مهمترین عامل برای تحول MMPI-2 به MMPI-2RF، بهره گیری از مفاهیم نوین مرتبط با آسیب شناسی روانی بود که به صورت مستقیم از نظام های طبقه بندی اختلالات روان شناختی تأثیر میگرفت و با نظریه ها و پیشینه مرتبط، تکمیل تر میگردید.
ضعف در مفاهیم نظری و یا زمینه مفهومی MMPI-2 در آسیب شناسی روانی، مشکلات فراوانی را به وجود آورد و بی علت نبود که اکثریت روانپزشکان و روانشناسان بالینی، استفاده های بالینی از مقیاسهای بالینی MMPI-2 را برای فرایند تشخیص و درمان صورت نمیدادند و تنها به عنوان ابزار غربالگری از MMPI-2 بهره مند میشدند. بنابراین، ضعف در زمینه های مفهومی، موجبات خدشه دار شدن ویژگیهای روان سنجی و انباشتگی مقیاسهای بالینی را فراهم نمود.
انباشتگی مقیاسها که به همپوشی بین مقیاسهای بالینی در MMPI-2 تأکید داشت، مشکلات فراوانی را در فرایند سنجش روانشناختی با رویکرد تشخیص به وجود آورد. با تأکید بر اینکه همپوشی بین مقیاسهای بالینی در برخی از موارد به فراتر از %50 میرسید، متخصصین روان سنجی به ویژگیهای مطلوب این ابزار تأکید نداشتند و مهمترین ضعف آن را، شاخصهای اندازه متراکم مطرح میکردند.
قسمت دوم نه به mmpi2
یکی از مهمترین مباحث مرتبط با انباشتگی شاخصهای بالینی که به صورت غیرمستقیم موجبات همپوشی مقیاسهای بالینی را ایجاد میکند، فقدان روایی عرضی یا روایی تفکیکی است. امروزه، مباحث پیشرفت های در زمینه روایی تفکیکی عنوان شده و از طریق فناوری نرم افزاری و بهره گیری از منحنی ویژگی عملیاتی دریافتگر، به راحتی میتوان روایی تفکیکی را افزایش داد تا میزان دقت، صحت، وضوح گرایی و حساسیت سؤالهای یک آزمون در راستای اقدامات تشخیصی افزایش یابد و بتوان به روایی تشخیصی دست یافت.
با توجه به فقدان دانش نظری و فناوری مرتبط با دهه 1930 تا 1940، هته وی و مک کینلی پس از تدوین مخزن سؤال، با هزار گویه از منابع متفاوت که از یک سو تجارب و گزارشهای بالینی و از سویی دیگر، نظام طبقه بندی تشخیصی و منابع مکتوب آسیب شناسی روانی آن زمان را در برداشت، آنها را به 500 سؤالی که تا حدودی مستقل از یکدیگر بودند، تقلیل و اقدامات مرتبط با تحلیلهای روان سنجی را پیرامون روایی تفکیکی انجام دادند.
با توجه به ساختارسازی سؤالهایی که مبتنی بر نظام طبقه بندی تشخیصی، گزارشهای روانپزشکی، شرح حالهای روان شناختی و منابع معتبر آسیب شناسی روانی بود، تفکیک دقیقی پیرامون نشانگان هر کدام از اختلالات عمده صورت نگرفت؛ این وضعیت، روایی محتوایی را خدشه دار نمود و موجبات فقدان روایی تفکیکی را ایجاد کرد که منجر به انباشتگی نامطلوبی در مقیاسهای بالینی شد.
نه به mmpi2
روش کلیدگذاری تجربی که تنها به مقایسه بین پاسخهای نمونه بالینی با نمونه هنجاری میپردازد، از دیدگاه سازندگان آزمون که ساختارسازی مبتنی بر سازه و مباحث نظری را دارای اهمیت میدانند، مورد انتقاد واقع شد و به عنوان یکی از عوامل مؤثر بر بروز انباشتگی در نسخه اصلی MMPI و MMPI-2 ملاحظه میشود. این افراد معتقدند باید قبل از مقایسه مقیاسهای بالینی، در گروههای بالینی و هنجاری، مخزن سؤال مبتنی بر هر کدام از گروههای بالینی را به صورت مجزا و مبتنی بر سازه هدف طراحی نمود و پس از آن به مقایسه سؤالها در گروه بالینی هدف و گروه هنجاری پرداخت تا از این طریق، اقدامات روان سنجی صورت گیرد.
با توجه به دیدگاه انتقادگرایان در زمینه برافراشتگی مقیاسهای بالینی، همواره روایی محتوایی بر روایی تفکیکی ارجحیت داشته و قبل از اقدامات مرتبط با روایی تجربی (از قبیل روایی تفکیکی، روایی بیرونی و …)، باید فعالیتهای مرتبط با روایی درونیاز قبیل افزایش روایی محتوایی، روایی ظاهری و روایی صوری را انجام داد.
بنابراین، بی علت نیست که در تدوین مخزن سؤال، باید گروه بالینی هدف مشخص باشد و با توجه به آن گروه بالینی مورد نظر، شاخص سازی دقیقی را برای شناسایی علائم و افزایش دقت و حساسیت در سنجش روانشناختی صورت داد؛ پس از آن، به مقایسه گروه بالینی هدف با گروه هنجاری پرداخت و دلایل مستندی را برای سؤالی که از قبل، روایی محتوایی آن تأیید شده بود، به دست آورد؛ زیرا پیشنیاز روایی تفکیکی، دارا بودن حداقل روایی محتوایی است.
هته وی و مک کینلی در زمینه روایی محتوایی، ضعف عمده ای نشان دادند و تلاش کردند تا گروه بالینی را با هشت زیرمجموعه، به گونه های متفاوت تنظیم نمایند و برای شناسایی روایی تفکیکی هر سؤال و هر مقیاس، گروه بالینی را به دو زیرمجموعه تحت عنوان گروه بالینی ویژه و گروه بالینی عمده تقسیم کنند.
برای مثال، در مواقعی که به بررسی روایی تفکیکی سؤالها و مقیاسهای گروه بالینی افسرده (D به عنوان کد 2) پرداخته میشد، گروه بالینی ویژه، تحت عنوان افراد افسرده و گروه بالینی عمده، تحت عنوان بیماران روانی در زیر گروههای خودبیمارانگاری، هیستری، ضعف روانی، ناسازگاری اجتماعی، اسکیزوفرنیا، درونگرایی اجتماعی و شیدایی مطرح میشدند. اینگونه اقدامات به عنوان تنها راهکار برای مقابله با انباشتگی مقیاسهای بالینی ملاحظه میگردیدند.
فقدان دانش و تجربه فنی در زمینه روان سنجی و اتکای صرف به تجارب بالینی، باعث گردید تا هرگز نتوان دلایل معتبری را برای روایی تفکیکی سؤالها و مقیاسهای بالینی به دست آورد؛ ضعف چشمگیری که از دیرباز در MMPI وجود داشت و مشکلات فراوانی را نیز ایجاد میکرد. به علت این همپوشی که در برخی موارد، برافراشتگی دو و چندگانه ای را ایجاد میکرد، سازندگان MMPI-2 تصمیم گرفتند تا تفسیر را نه فقط بر مبنای یک برافراشتگی، بلکه بر مبنای دو برافراشتگی صورت دهند. مشکلات در زمینه تفسیر برافراشتگی با تأکید بر زمینه های کاربردی و ضعف عمده در زمینه انباشتگی با استناد به زمینه های مفهومی، موجبات بازسازی مقیاسهای بالینی را فراهم ساخت.
هر چند که هدف از تدوین نسخه اصلی MMPI، تشخیص بیماران روانی در سطوح روان نژندی، روانپریشی و گروههای هشتگانه بالینی بود ولی هرگز برای تفسیر بالینی، یک برافراشتگی دقیق در گروههای بالینی ویژه به دست نمیآمد و این وضعیت، به بازنگری عمیق مقیاسهای بالینی نیاز داشت؛ زیرا مقیاسهای بالینی، علاوه بر انباشتگی به تفکیک سازی عوارض روانشناختی، طبقه بندی نوین برای مقابله با انباشتگی و همپوشی مقیاسهای بالینی نیازمند بود و بدین علت، پس از بازسازی مقیاسهای بالینی، MMPI-2RC با نام MMPI-2RF به جهانیان معرفی شد. تلگن و بن پورات (2008)، در زمینه ضرورت بازنگری مقیاسهای بالینی با توجه به اقدامات هته وی و مک کینلی، دیدگاه خویش را بدین ترتیب عنوان کردند:
«توانمندی ویژه مقیاسهای بالینی MMPI-2 از انتخاب سؤالها با روش تجربی که به وسیله هته وی و مک کینلی انجام گرفته بود، ناشی میشود. این افراد برای هر مقیاس بالینی، از مخزن سؤال مرتبط با زمینه های بالینی، سؤالهایی را انتخاب میکردند تا بین گروه بالینی یا گروه معیاری که به عنوان افراد با بیماری روانی برچسب خورده بودند و گروه هنجاری یا افراد عادی، تمایز بگذارند.
این انتخاب، هرگز بر مبنای اهمیت محتوایی یا نظری سؤالها نبود و تنها ملاک انتخاب این بود که سؤال باید بتواند بین دو گروه مذکور، تمیز قائل شود. این روش تجربه گرایی افراطی، باعث شد تا محدودیتهایی در ساختارسازی مقیاسهای بالینی MMPI و پس از آن MMPI-2 به وجود آید که باعث همپوشی و انباشتگی بین مقیاسهای بالینی گردید».
منبع:
بدون دیدگاه